سروده بدترین عادت بشر!

 

هر چند من

سالیانی طولانی در جبهه بودم
اما حس دشمنی نداشتم
حتی نسبت به سرباز دشمن
اصلا من نمی دانستم
دشمنی یعنی چه
و ما چرا این همه دشمن داریم!
جنگیدن بدترین عادت بشر است

 

ماهشهر علی ربیعی(ع-بهار)


این قطار لعنتی!


بعد از مدتها به جهت کاری فوری با قطار عازم اهواز و سپس ماهشهر هستم .یادش بخیر سالهای دانشجویی سفر با قطارهای درجه ۳ معمولا جزء جدایی ناپذیر سفرهای من بود. آن سالها که حالا خاطراتش نیز در ذهنم کم رنگ شده است از اهواز تا مشهد را یکسره با قطارهایی که هر کوپه ۸ نفره به اضافه سه چها مسافر بدون بلیط بر روی  صندلی ها ی زمخت چوبی می نشستیم  تا بعد از 20 ساعت هن و هن کنان به تهران برسیم .

 آنگاه توقفی یک روزه در تهران آلوده به فقر و غنا که چشم و دل را آزار میداد و در همه مظاهر زندگی این فقر و غنا نمود داشت از کیف و کفش تا رنگ رخسار که حکایت بود از سر ضمیر ستم!،سالهایی که نسل جوان نمی توانست بی تفاوت باشد و نبود ،راستی که تهران آزار دهنده بود و لذا فشار و التماس برای تهیه بلیط برای گریز از جنوب مسلولش و شمال فربه اش .

لذا مجددا سوار بر قطاری دیگر و طی طریق طولانی و خلاصه آش همان و کاسه همان  و ایستگاه اخری راه آهن مشهد بود که بی نای و نی ای ناشی از سفری دور و دراز به یک سکه ۱۰ ریالی با تاکسی زرد و فرسوده عازم خانه می شدم خانه ای که هیچ گاه ثابت نبود زیرا از خصوصیات زندگی کوتاه دانشجویی جابجایی از این خانه به آن خانه از این دوست به آن دوست می شد که برای تنوع و تمدید روحیه و روان چیز بدی هم نبود.

خاطرات مثل برق و باد در این بعد از ظهر اردیبهشت ۹۸ از مقابل ذهنم می گذرند بسان همین قطاری که روبروی پنجره اش ایستاده ام تا شاید بچه های نازی آباد و جوادیه برای پاسخ به حس تنفر خویش مثل همه ازمنه ها ی تاریخ سنگی به سمت پنجره های قطار  پرتاب کنند و سری بشکند و دستی خراش بردارد یکی بخندد وعده ای عصبانی فریاد بزنند و از دست هیچ کس هم کاری ساخته نباشد.
آره حالا در دهه ششم عمر باز هم با قطار شرکت رجاء عازم اهواز هستم و البته با تغییر کمی و کیفی در همه مراحل سفر از وضعیت مرتب قطار تا محیط آرام بخش راه آهن مدرن تهران  که حقیقتا چشم نواز است مخصوصا تغییر و محو آن سقف مسقف که به شکل SS گویا نمادی از آلمان هیتلری بود که در روزهای آخر سلطنت رضا شاه درست شده بود یعنی همان روزها که بین نظام شاهنشاهی مدرن و دولت نازی آدولف هیتلر رابطه ای گل و بلبلی برقرار است و صدها قرارو مدار بین دو کشور آریایی جدا افتاده در حال انجام است  و همین دلیل کافی ست که به تریز قبای انگلیس برخورده و حالا هم که با اتحاد متفقین و به میل آنان ایران پل پیروزی جنگ جهانی دوم شده بود آستین رضاشاه قدر قدرت را گرفته و داخل کشتی گذاشته و به جزیره موریس تبعید می کنند تا همان جا نیز به دار فنا یا دیار باقی میرود و خلاصه در آن روزگاران من با نگاه کردن به سقف راه آهن تهران و دیدن این علائم خاص یعنی SS آن همه خاطره های لجن از فلاکت ملی در ذهن و ضمیرم مرور می شدند .

و البته خاطرات سفرهای دورو درازمتمادی با قطار از تهران به مشهد و زندگی سراسر ماجرای سالهای پر التهاب ۵۵ تا ۵۷ و ۵۸ و ۵۹ تلنباری از مقاطع حساس تاریخی ست که همچنان ادامه دارد و ترس ها و تردیدها سر باز ایستادن ندارند.

شروع تحصیل با هیجان  ناشی از تغییر و  تحول در ذات اجتماع آن روزهای ایران است که  با کینه کودتای ۲۸ مرداد تکمیل می شد زیرا حس می کردی باید از آن همه ظلم و ستمی که بر کشور و ملت رفته از کسی یا چیزی انتقام بگیری و من نیز خواهی نخواهی مثل اکثریت همنسلانم به این موج و احساس پیوستم بگونه ای که در همان سال اول در حالی که هنوز در حال و هوای دبیرستان بودم بوسیله گارد دانشگاه بازداشت شده و روانه بازداشتگاه می شوم و در همان جا مصائب و مسائلی دستگیرم می شود و بعد هی دویدیم و دویدیم
که بسازیم جهان فردا را
بهار زیبا را
ما که به آخر رسیدیم
نه بهار زیبا شد
نه ساختیم جهان فردا را
و خلاصه قطار زندگی هی رفت و رفت و نسل من از کودتای ۳۲ با انقلاب ۵۷ انتقام گرفت و بعد تسخیر سفارت آمریکا بوسیله دانشجویان نسل ما که از دید من سیلی متقابلی به آمریکای کودتا چی بود و اندکی بعد به سرکردگی خیلی ها از جمله دکتر عبدالکریم سروش و بنی صدر وکی و کی به نام انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن دانشگاهها هجومی غیر قابل تصور  آغاز شد و تا بجنبیم تراژدی های دردناک در آن فضای رعب و وحشت رقم خورد و برای سالها دانشگاه ها تعطیل گردید و جنگی خانمان سوز با عراقی که صدام حاکمش بود پدیده غالب آن سالها گردید.
برای سالها دانشگاه باید تعطیل می ماند اما برای ما ترم آخریها بعد از ۲ سال که از انقلاب فرهنگی می گذشت با قید و تبصره های من درآوردی و عناوین بلامانع و مشروط و مشروط مقید و در آخر اخراج ،تعداد اندکی از سال آخری ها که من هم جزء آنها بودم با عبور از دیوارهای متعدد و بتونی پاکسازی و بازسازی دانشگاه به عنوان مشروط مقید و آخرین رده ای که اجازه داشت ترم آخر را به سلامتی طی کند مجددا به دانشگاه برگشتیم که ای کاش این اتفاق هیچ گاه صورت نمی گرفت زیرا جای خالی هزاران دوست و همدل و همنشین را در کنار خود خالی می دیدم اما به هر ترتیبی بود آن چهار ماه ترم آخر نیز به همراه توپ و تشر استاد و دانشجوی انجمن اسلامی طی شد و کلی منت که به ما اجازه دادند بتوانیم به سلامتی لیسانس بگیریم .و زندگی به تمام معنا زهر ماری ادامه پیدا کند و برای یافتن کار باز باید از دیوار بتونی گزینش نیروی انسانی عبور کردن و در آنجا بعد از کلی چانه زدن به تو پیشنهاد کنند از این کشور برو اینجا جای شما نیست یاد همان گفته شاه بعد از تاسیس حزب رستاخیز می افتم که فرمود هر کس مخالف است دنبش را بگذارد سر کولش و از این مملکت برود و همه دیدیم که کی رفت و کی ماند اما حکایت من و امثال من همچنان باقی بود. و راستی این قطار لعنتی چه خاطراتی را که زنده نمی کند!
در قطار اردیبهشت ۹۸ ع-بهار

قطار ,تهران ,دانشگاه ,زندگی ,سالها ,خانه ,بدترین عادت ,سالها دانشگاه ,مشروط مقید ,برای سالها ,جهان فردا ,برای سالها دانشگاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دفتر کامپیوتری سون شرکت تنکا لوله بازکنی تهران تخلیه چاه مرجع آهنگسازای و بانک آکورد ایران دانلود سرا دانلود آهنگ جدید با لینک مستقیم